تنهای تنها .....

 

غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
 
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفس‌ها و صدا و
 

نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم

هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست ؛...

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند.

+نوشته شده در دو شنبه 17 تير 1392برچسب:,ساعت1:51توسط aida | |

مـی نـِویـســَم کـِه تــُو بـِخـوآنــى امــآ حـِیـفـــ ... !

בیـگــَرآن عــآشـِقــآنـِه هــآىِ مــَرآ مـی خـوآنــَنـב

وَ یــآב عــِشــق خــُوבشــآن مـی اُفـتــَنב... !

و َتــُو …

حــَتى نــِگــآه هــَم نـِمی کــُنى …!
 
 
 

                                

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:27توسط aida | |

 

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
 
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
 
نه فکراینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
 
 
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
 
 
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا
 
 
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سرمیکنم
 
 
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
 
 
نه لحظهای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
 
 
نه آنروزی که دوباره او را ببینم ،نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم
 
 
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
 
 
پر ازاحساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
 
 
این همان نیمه گمشده من است ؟
 
 
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
 
 
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
 
 
مینوشتم، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
 
 
دلی راعاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
 
 
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده
 
 

                            

+نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت23:5توسط aida | |

 

بیقراری آشنا صدایت می کند
با ترانه ای بارانی،
گوش کن به نجوای دلی  غریب
بی بهانه  آمده ام،
بی دلیل
سرگردان کوچه ات
سراسیمه  در شبی بارانی
پناهی به اندازه یک نگاه می خواهد،
پناهی به اندازه یک جرعه باران.
 
شبی بارانی
دلی در حال لرزش
دستی  ترک خورده
 و چشمی  بارانی
تعریف امشب من.
 
یادم نیست  زمان اولین دیدار بارانی
چتری  از تو داشتم
و بارانی از جنس  الماس
توان تفکیک نور در من نبود
چشم بسته امده بودم به این دنیا
مادری  از جنس خودت
و پدری  به رنگ باران
 و دلی به  اندازه جا دادن  تو.
 
امشب  باران  می بارد و گلها فردا زیباتر  می شوند
کاش گلی بودم   به اندازه یک قطره  شبنم
به اندازه یک لحظه نگاه.
 
دستانم خالی است
و دلم پراست از باران.
 
کوچه ای بن بست
با خانه ای پر از عطر یاس
کاش به اندازه یک قطره باران دوستم داشتی...
 
بدرقه ام نکن  دل کندن از تو برایم محال است
می روم غریبانه  و تنها
بی بهانه
همانگونه که آمدم ، امشب
شاید از نگاهم  بخوانی شب بارانی وجودم را
و شاید  از صدای تپش قلبم  دلیل سکوتم را
 
دوستت دارم  به تعداد  قطرات باران...

دوستت دارم به اندازه  موسیقی باران...

+نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:52توسط aida | |

 

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟
ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟
            ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟      
ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟
ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟
ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟
مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟
ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟
ميدونين ...؟؟؟
اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و آموزندس...
وقتي
يه روز ديدي خودت اينجايي و دلت يه جاي ديگه … بدون كه كار از كار گذشته و تو عاشق شدي
طوري ميشه كه قلبت فقط و فقط واسه عشق مي تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن
همه چي با يک نگاه شروع ميشه
اين نگاه مثل نگاهاي ديگه نست ، يه چيزي داره که اوناي ديگه ندارن ...
محو زيبايي نگاهش ميشي ، تا ابد تصوير نگاهش رو توي قلبت حبس مي كني ، نه اصلا مي زاريش توي يه صندوق ، درش رو هم
قفل مي كني تا كسي بهش دست نزنه.
حتي وقتي با عشقت روي يه سكو مي شيني و واسه ساعتهاي متمادي باهاش حرفي نمي زني ، وقتي ازش دور ميشي احساس
مي كني قشنگترين گفتگوي عمرت رو با كسي داري از دست ميدي.
مي بيني كار دل رو؟
شب مي آي كه بخوابي مگه فكرش مي زاره؟! خلاصه بعد يه جنگ و
جدال طولاني با خودت چشات رو رو هم مي زاري ولي همش از خواب ميپري ...
از چيزي ميترسي ...
صبح كه از خواب بيدار ميشي نه مي توني چيزي بخوري نه مي توني كاري انجام بدي ، فقط و فقط اونه كه توي فكر و ذهنت قدم
مي زنه
به خودت مي گي اي بابا از درس و زندگي افتادم ! آخه من چمه ؟
راه مي افتي تو كوچه و خيابون هر جا كه ميري هرچي كه مي بيني فقط اونه ، گويا كه همه چي از بين رفته و فقط اون مونده
طوري بهش عادت مي كني كه اگه فقط يه روز نبينيش دنيا به آخر ميرسه
وقتي با اوني مثل اينكه تو آسمونا سير مي كني وقتي بهت نگاه مي كنه گويا همه دنيا رو بهت ميدن
گرچه عشق نه حرفي مي زنه و نه نگاهي مي كنه !
آخه خاصيت عشق همينه آدم رو عاشق مي كنه و بعد ولش مي كنه به امون خدا
وقتي باهاته همش سرش پائينه
تو دلت مي گي تورو خدا فقط يه بار نيگام كن آخه دلم واسه اون چشاي قشنگت يه ذره شده
ديگه از آن خودت نيستي
بدجوري بهش عادت كردي ! مگه نه ؟ يه روزي بهت ميگه كه مي خواد ببينتت
سراز پا نمي شناسي حتي نميدوني چي كار كني ...
فقط دلت شور ميزنه آخه شب قبل خواب اونو ديدي...
خواب ديدي که همش از دستت فرار ميکنه ...
هيچوقت براش گل رز قرمز نگرفتي ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستي فکر کنه تو دروغ ميگي آخه از دروغ متنفره ...
وقتي اون رو مي بيني با لبخند بهش ميگي خيلي خوشحالي که امروز ميبينيش ...
ولي اون ...
سرش رو بلند مي كنه و تو چشات زل ميزنه و بهت ميگه
اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم كني !
دنيا رو سرت خراب ميشه
همه چي رو ازت مي گيرن همه خوشبختيهاي دنيا رو
بهش مي گي من من … من
از جاش بلند ميشه و خيلي آروم دستت رو ميبوسه ميذاره رو قلبش و بهت ميگه خيلي دوستت دارم وبراي هميشه تركت مي كنه
ديگه قلبت نمي تپه ديگه خون تو رگات جاري نميشه
يه هويي صداي شكستن چيزي مي آد
دلت مي شكنه و تكه هاي شكستش روي زمين ميريزه
دلت ميخواد گريه کني ولي يادت مي افته بهش قول داده بودي که هيچوقت به خاطر اون گريه نميکني چون ميگفت اگه يه قطره اشک
از چشماي تو بياد من خودم رو نميبخشم ...
دلت ميخواد بهش بگي چقدر بي رحمي که گريه رو ازم گرفتي ولي اصلا هيچ صدايي از گلوت در نمياد
بهت ميگه فهميدي چي گفتم ؟با سر بهش ميگي آره!...
وقتي ازش ميپرسي چرا؟؟؟ميگه چون دوستت دارم!
انگشتري رو که تو دستته در مياري آخه خيلي اونو دوست داره بهش ميگي مال تو ...
ازت ميگيره ولي دوباره تو انگشتت ميکنه ...ميگه فقط تو دست تو قشنگه...
بعد دستت رو محکم فشار ميده و تو چشمات نگاه ميکنه و...
بعد اون روز ديگه دلت نميخواد چشمات رو باز نمي كني
آخه اگه بازشون كني بايد دنياي بدون اون رو ببيني
تو دنياي بدون اون رو مي خواي چي كار ؟
و براي هميشه يه دل شكسته باقي مي موني
دل شكسته اي كه تنها چاره دردش تويي...

+نوشته شده در جمعه 23 فروردين 1392برچسب:,ساعت12:53توسط aida | |

اگه قرار بود لیلی و مجنون به هم برسن دیگه نه لیلی ، لیلی بود نه مجنون ، مجنون ....!.....!....!

عشق برای رسیدن نیست ، عشق حسرت رسیدنه ........!

 

+نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت18:2توسط aida | |

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صداست. میگن عروس رفته تو اتاق لباساشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، درو هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، درو باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرن تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه می کنن. کنار دست مریم یه کاغذه ، یه کاغذی که با خونی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذو بر میداره، بازش می کنه و می خونه:
                                                                                        
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
لطفا برای خوندن بقیه داستان روی ادامه مطلب کلیک کنید.

ادامه مطلب

+نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت18:46توسط aida | |

 

تنهایی یعنی یه وقتهایی هست میبینی فقط خودتی و خودت!

رفیق داری

همــــــــدرد نداری!

.

خانواده داری

حمــــــــایت نداری!

.

عشق داری

تکیـــــــــه گاه نداری!

.

مثل همیــــشه

همه چــــــی داری

و هیـــــچی نداری!

 

 

+نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت18:24توسط aida | |

 

اما عزيزم...


با همه اشتياقم...

بذار در سوداي با تو بودن بمونم

بذار هيچ جلوه اي از زمين در تصوير عاشقانه و خدايي خيال من نباشه

بذار در اشتياق ديدار تو بمونم...

بذار نفسهام در آرزوي ديدار تو به شماره بیفته ....

بذار همه اون چيزايي كه خدا بي حضور مادي تو

به من بخشيده .... دست نخورده بمونه

بذار لطافت انتظارو تو سينه پر اندوه خودم

به تمامي لمس كنم.....

بذار افقهاي خيالم را براي ديدار تو

به نظاره بشينم....

بذار خلوتگاه درونم با هاله اي از نور خدايگونه روح تو پوشونده بشه ...

بذار در حسرت ديدار تو بمونم...

بذار سوز و گداز سينم....پر جوش بمونه...

بذار پر التهاب بمونم....

بذار هميشه و براي ابد...

 
                          حداقل عاشقت بمونم .......

 

+نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت18:19توسط aida | |

 

چه زيباست بخاطر تو زيستن
وبراي تو ماندن بپاي تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگيز است، دور از توبودن، براي تو گريستن؛
و به عشق و دنياي تو نرسيدن؛ ايكاش مي دانستي بدون تو،
مرگ گواراترين زندگيست؛ بدون تو وبه دور ازدستهاي مهربانت،
زندگي چه تلخ وناشكيباست. ايكاش مي دانستي مرز خواستن كجاست،
وايكاش ميديدي قلبي راكه فقط؛
براي تو مي تپد
دوست دارم تا اخرين باقيمانده ي جانم تو را عاشق  كنم
زندگي من در زلالي چشمان تو خلاصه شده
زندگي من در نفس هاي بازدم تو جاري شده
 زندگي من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته
نفس كشيدن من تنها با ياد اوري زنده بودن تو امكان پذير است
همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردي تو را ميبينم برايم كافي است و قانع
كننده است كه زندگي زيباست
اگر روزي از ديار من سفر كني با چشماني نابينا شده از گريستن در نبودت جاي
قدمهايت را بر روي سنگفرش خيابان گل باران ميكنم
 

+نوشته شده در جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,ساعت18:16توسط aida | |