تنهای تنها .....

مـی نـِویـســَم کـِه تــُو بـِخـوآنــى امــآ حـِیـفـــ ... !

בیـگــَرآن عــآشـِقــآنـِه هــآىِ مــَرآ مـی خـوآنــَنـב

وَ یــآב عــِشــق خــُوבشــآن مـی اُفـتــَنב... !

و َتــُو …

حــَتى نــِگــآه هــَم نـِمی کــُنى …!
 
 
 

                                

+نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:27توسط aida | |

 

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،
 
نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن
 
نه فکراینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم
 
 
بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم
 
 
بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا
 
 
تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سرمیکنم
 
 
شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز
 
 
نه لحظهای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !
 
 
نه آنروزی که دوباره او را ببینم ،نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم
 
 
نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید
 
 
پر ازاحساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!
 
 
این همان نیمه گمشده من است ؟
 
 
پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!
 
 
یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده
 
 
مینوشتم، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !
 
 
دلی راعاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !
 
 
با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ، لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده
 
 

                            

+نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت23:5توسط aida | |

 

بیقراری آشنا صدایت می کند
با ترانه ای بارانی،
گوش کن به نجوای دلی  غریب
بی بهانه  آمده ام،
بی دلیل
سرگردان کوچه ات
سراسیمه  در شبی بارانی
پناهی به اندازه یک نگاه می خواهد،
پناهی به اندازه یک جرعه باران.
 
شبی بارانی
دلی در حال لرزش
دستی  ترک خورده
 و چشمی  بارانی
تعریف امشب من.
 
یادم نیست  زمان اولین دیدار بارانی
چتری  از تو داشتم
و بارانی از جنس  الماس
توان تفکیک نور در من نبود
چشم بسته امده بودم به این دنیا
مادری  از جنس خودت
و پدری  به رنگ باران
 و دلی به  اندازه جا دادن  تو.
 
امشب  باران  می بارد و گلها فردا زیباتر  می شوند
کاش گلی بودم   به اندازه یک قطره  شبنم
به اندازه یک لحظه نگاه.
 
دستانم خالی است
و دلم پراست از باران.
 
کوچه ای بن بست
با خانه ای پر از عطر یاس
کاش به اندازه یک قطره باران دوستم داشتی...
 
بدرقه ام نکن  دل کندن از تو برایم محال است
می روم غریبانه  و تنها
بی بهانه
همانگونه که آمدم ، امشب
شاید از نگاهم  بخوانی شب بارانی وجودم را
و شاید  از صدای تپش قلبم  دلیل سکوتم را
 
دوستت دارم  به تعداد  قطرات باران...

دوستت دارم به اندازه  موسیقی باران...

+نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت22:52توسط aida | |